غریبی خیلی سخته کاش مردها میدانستند که زنها مثل انها نیستند . من خیلی در مقابل همسرم صبوری میکنم خیلی ... نمیخوام از خودم تعریف کنم اما بخاطر عشق و دوست داشتنم از خیلی از خواسته های دخترانه و زنانه ام گذشتم . من حتی شب ها و روزها درد میکشم تا همسرم خجالت نکشد پول دکترو دوا ندارد ... تمام روزها را سپری میکنم کنج خانه ی کوچکمان تا تمام شود این روزهای سخت . . .
نه میتوانی آلوچه نوبر کنی .. نه قلبت را با یک قاچ هنودانه خنک ...
بوی میوه های تازه گاهی اوقات مرا مست میکند و وسوسه ... سرم را پایین می اندازم تا دلم بیشتر هوایی نشود ...
کاش مردها میدانستند زنهایشان از درون چه میکشند کاش میدانستند که چقدر خوشحال میشوند با هدایای آنها ... کاش عشقشان را با کمی سختی نشان میدادند . نمیدانم چه درست است و چه غلط و شاید من اشتباه میکنم ...
شاید من کمی خسته ام ... شاید ضعف توان صبرم را کم کرده .. اما این روزها ارزوهایم . و خوشی هایی که هنوز طعم اش را با آرامش حس نکردم وسوسه ام میکنند. شوهرم را دوست دارم اما تحمل این همه سختی برایم سخت است ...
او درس می خواند تا خدمت کند به اسلام . ومن غریبی می کشم و تنهایی . درد میکشم و ضعف و گرسنگی نمیدانم من هم با او شریک میشوم یا نه ...
من خسته ام کمی ویران شده از درون ... خسته ام ... کلافه ام از این همه فشار .
+ نوشته شده در شنبه 91/2/23ساعت 10:12 عصر توسط همسر یک طلبه
| نظر
|